طهطه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

( طاهاجون .نفس دل مامان وبابا ) nahalakema

جلوی آینه

  گذاشتمش جلوی آینه خودشو دیده ذوق میزنه ومرتب میگه د د د د د دیعنی اینکه این منم میگم پ ن پ داداش دوقلوته میحواد تنها نباشی رفته اونور تا باهات بازی کنه       ...
30 خرداد 1391

پسرنه ماهه ی من

  وای مامانی امروز وارد نه ماهگیت شدی دیگه از ماه شش شروع کردم به غذاها تو خونه  مانند فرنی سوپ .واز حالا دیگه کم کم شر وع میکنم به غذاهایی که خودمون میخوریم ناگفته نمونه که هروقت بری طبقه بالا خونه عمه عسل اوناهرچی که داشته باشن بهت میدن که بخوری ...
24 خرداد 1391

طه وبابایی

    بابا:اول من سر میذارم تو برو قایم شو بعد نوبت بابایی    مامانی :با  بابایی قایم موشک بازی می کنی؟ طاها:پس چی ؟شماهم بیا سه نفری بهتره مامانم! اما نه ...................اگه شماهم بیای مامانی پس کی عکس بندازه ؟ ...
20 خرداد 1391

ژست های پسرم

یکی بوی یکی نبود زیر گنبد کبود یک آقا پسری بود که اسمش آقاطاها بود خیلی بچه آرام ومتینی بود یک روز یک کاهو جلوی صورتش گرفتیم جاتون خالی که چه کرد سروصداهای قشنگی که همه بچه های این سن دارند قه قه قه وخلاصه تلاش زیاد برای گرفتن اون کاهو ی سبز که اسباب بازی بود     از چی متعجب شدی نانازم؟       تمام نیروشو بکار انداخته تابتونه اون کاهورو بدست بیاره تلاش برای یادگیری   ازهیجان زبونشو در میاورد وماهم خوشمون میومد وهی کاهورو میبردیم بالاتر تا تلاشش بیشتر بشه  وقتی خسته میشد چند لحظه ای دستاشو به هم میمالید ودوباره شروع میکرد   تا بالاخره تونست اونو بدست بیاره...
20 خرداد 1391